خاطره یک طلبه از برکت حرکت در راه خدا

من یه طلبه ام. روز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها بود. نماز ظهر رو در جمعی می خواندم که همه شون طلبه بودند.
صف اول یه گوشه ایستاده بودم. تَه دلم میگفتم بین دو نماز بلند بشم و دو دقیقه یه مساله ای بگم اما هی منصرف میشدم.
بالاخره قیام کردم و دو سه دقیقه ای صحبت کردم.

بعد از نماز یه جوانی که تازه طلبه شده بود و علاقه زیادی هم به مطالعه داشت، اومد کنارم و ازم یه سوالی پرسید.
سوال پرسیدنش همانا و کم کم فهمیدم او به دلیل تحلیلِ اشتباه از برخی کتابهایی که بدون دقت و کارشناسی میخونه…
به جمع بندی هایی رسیده که اگه توجیه نشه، شاید در آینده به یک فرد خطرناکی در لباس روحانیت تبدیل بشه؛ یعنی
منحرف از لحاظ اعتقادی و اینا …

حدود دو ساعتی با هم صحبت کردیم. آخرش متوجه برداشتهای اشتباهش شد. تشکر کرد و رفت.
صحبت کردن باهاش ساده نبود و توضیح کاملش در این نوشته نمیگنجه…
اما میدونم هر کسی نمی تونست قانعش کنه و
اگه ایشون همینطوری بزرگ تر میشد، به دلیل سفت شدنِ مبانیِ غلط ذهنیش، معلوم نبود دیگه به راحتی بتونه مسیرش رو #اصلاح کنه، چه برسه به اصلاح با صحبت دو ساعته!

خلاصه اینکه: چه دو دقیقه ای با برکتی شد! خوب شد #قیام_کردم

#ما_بهم_ربط_داریم

برکت حرکت برای خدا

تبلیغ جهادی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.